در تنهاییِ کلمه؛ بازخوانی شعر بیژن جلالی
شعر در تنهاییِ کلمه
کلمات را دود
و آنان را به باد میسپارم
وسپس در عشق آنان
میگریم (بیژن جلالی)
دوات فرهنگی، مازیار نیستانی: برای من به عنوان شاعری جوان آشنایی با بیژن جلالی به مانند آشنایی با هر شاعر دیگری تنها از طریق کلمه بود و کتاب.هیچ گاه حضرتشان را از نزدیک ملاقات نکردم. این مسئلهی فاصلهگیری و اکتفا کردن به این سطر که ” شاعر شنیدنی (خواندنی) است و نه دیدنی” تا به امروز به طرز بیمار گونهای در من پیش آمده و زندگی کرده است. حال چرا این مسئله را مطرح کردم عرض میکنم:وقتی به این حقیر پیشنهاده نگارش متنی پیرامون بیژن جلالی شد بعد از شعرهای اش و اولین کتاب که از وی خواندم به نام “روزانهها”متنی از “شمس آقاجانی” ناگهان حافظهام را مورد هدف قرار داد.تا آنجایی که به خاطر دارم متن آقای “آقاجانی”پیرامون ملاقات وی با بیژن جلالی بود و از قرار این ملاقات در منزل جلالی صورت گرفته بود.”آقاجانی” در آن متن با پیجویی و بررسی آن ملاقات سعی در آن داشت که رد پای رکود شعری جلالی را در رکود شعریاش پیجویی کند و یا صحیحتر آن که رکود زندگی جلالی را در راکد بودن و ماندن شاعر در شعرش.این سخن انتقادی جناب “آقاجانی”اگر حقیقت نباشد به نظر راقم این سطور خالی از حقیقت نیست.در هر صورت جلالی شاعری بود که زیاد اهل خطر در شعر و شعری نبود و شاید بیشتر شهود شاعرانه را مد نظر و چه بسا سکوی پرش خود قرار داده است. بدین ترتیب اگر بخواهیم خیلی کلی قضاوت کنیم که همیشه در قضاوتهای کلی اشتباه و خطا وجود دارد با این وجود میگوییم این خلق و خو بزرگ ترین ضربهای بود که شاعر ما به شعرش وارد آورد. زیست شعری شاعران گاهی به طور واقعی زیست زیست خود خودشان است.
باری اما به هر حال این متد و روش از پیجوییها و این استنتاجات هرگز روش عملی برخورد من با متن و شاعر نبوده است. بلکه به نظر میرسد ابتدا به امر باید نقاط مسلط شعر یک شاعر را بررسی کرد و در ادامه جایگاه و قدرت تاثیر آن شاعر را ارائه داد.
شعر جلالی نه شور ، نشاط و بگوییم تنوع جغرافیای زبانی و همچنین قدرت تصویر پردازی رویایی و یا آتشی و شاعران شعر دیگر را دارد و نه تخیل را و نه آن سر خوشی موسیقایی و خطر در زبان براهنی و نه حتی طنز و پارادوکس های باباچاهی،پس نقطهی بر شدهگی شعر شاعر کجاست و از چه رو باید به جلالی پرداخته شود؟ شاید با عاریه گرفتن ترکیب “شعر ذکر” از علی بابا چاهی بهتر بتوان شعر جلالی را توضیح داد.شعر بیژن جلالی تنها شهود و شهود تنها نقطهی صقل و بر شوندهی شعر وی است. شهود در شعر وی سبب حرکت ما در شعر و حرکت شعر در ما میشود.باری اشعار کوتاه و طرح وارههای وی از زندگی تنها ایدههای یک سوژهی اندیشندهی مقتدر ( و بر این سوژه تاکید میکنم) پیرامون زندگی موت و عشق است.
شعر جلالی تنها نقال زندگی نیست آن چنان که میتوان در شعر های هایکو ژاپنی دید البته اگر درست دریافته باشم. بل شعر جلالی ایدههای ذهن سوژهای است که در مقابل هستی از خود تعریف دارد و البته این تعریف بیشتر پیرامون هستی خود است تا هستی پیرامونی، از همین رو شعر جلالی “شعر فکر” است اما سر در لاک خود دارد .
با این همه مشکل شعر جلالی عدم التزام به زبان شعری و ایجاد ساختار و تاثیر بخشی از طریق همین ساختار است. یعنی مفاهیم از طریق دالانهای زبان شعر به ما نمیرسند. در این جا منظور نظر ما از زبان، زبان شعر است وگر نه هر اندیشه و تصوری در جهان ابتدا از طریق زبان و دستگاه نشانهای آن منتقل میشود. اما زبان شعر زبان گفتن نیست بل زبان تاثیر است و زبان تاثیر، زبان فرم دهی و ایجاد ساختار و ارتباط دهی مابین عناصر ساخت یک اثر است. و از این جا یک کلیت البته مبتنی بر تعریف شاعر از کلیت شکل میگیرد. شعر جلالی بیشتر سعی در این دارد تا با پریدن از سر این همه تنها مفاهیم را به ما منتقل کند.از این رو در شعر وی زبان به جای بسط و گسترش بیشتر خود رو به سوی حذف و فراموشی و نسیان دارد. تقلیل زبانی که در شعر جلالی رخ میدهد عوامل شعر را در حداقل رشد نگاه میدارد
باری و با این همه نمیتوان از سر اندیشههای شاعرانه وی به سادگی گذشت. اندیشههای ساده و پخته وی چونان بذری در روان مخاطب پراکنده میشوند و یقینا تبدیل به درختی تنومند نیز خواهند شد که میشود ساعتها پیرامون آنها فکر کرد لذت برد و به خاطر سپرد. این اندیشههای شاعرانه حواس ما را و از آن بیشتر تفکر ما را پیرامون هستی نشانه میگیرد. با این همه لذت حاصل شده از اندیشههای شاعرانهی شعر بیژن جلالی یک لذت هنری ناب نیست. از نظر شعور و شهود باید اذعان کرد که شعر جلالی شعر جدی است و از این منظر شاید پر بی راه نباشد که بگوییم اندیشهگری وی در شعر شباهتهای با اندشهگری سهراب سپهری از یک طرف و احمد رضا احمدی از طرف دیگر دارد. اما باید تاکید شود این شباهت تنها مختص ایجاد مفاهیم در شعر است و گر نه در طرز تفکر و شیوه به کار گیری زبان این سه شاعر نزدیکیای به هم ندارند. اما مفهوم اندیشی و تکیه بر جهان پیرامونی و تعریف این جهان از صافیی ذهن خود (شاعر) شاید تنها خط ربط این سه باشد.
عدم التزام جلالی به زبان و فرایندهای آن هیچ گاه از وی شاعری تاثیر گذاری بر جریان شعر فارسی نساخته است. گویا عزلتی که وی انتخاب کرد عزلتی زبانی نیز بود. اما این عزلت تنها در یک مورد حافظ وی و بهتر بگویم سبب رستگاری جلالی بوده است؛ شاعر هیچ گاه خود را در گیر فضاهای حقیر ادبیات باند و باند بازیهای رایج آن نکرد و همچنین از زد و بندهای مطبوعاتی نشستن در محافل رد این و تایید آن تا که میشد دوری جست.نه دست کسی را بوسید نه خواست کسی دستاش را ببوسد نه مرید بود و نه مرادی گرفت . تنها آمد و تنها رفت و این سرنوشت شعر جلالی هم بود. شعری که سر آن نداشت تا دیالوگ کند بل بیحوصله حتی از پرداختن به خود جایی را به اشاره نشان میداد و میگذشت.
من نفهمیدم چرا مینویسم
از خودم میگویم
یا از دنیا
برای خودم مینویسم
یا برای دیگران
این قدر فهمیدم که پای کسی
یا چیزی در میان است
از من و دنیا بیشتر
از من و دیگران بزرگ تر.
بدون نظر! اولین نفر باشید